sokhan blogfa.com//:http
شاهنامه به نثر از محمد دبیرسیاقی، نشر قطره
از آن جا که این بنده از نشست ادبی پویش در بهبهان دور افتادم و دریغم می آید که سخن از شاهنامه را در این وبلاگ ناتمام رها کنم، بر آن شدم تا این فعالیت را با نقل شاهنامه به نثر از کتاب محمد دبیرسیاقی ،نشر قطره ادامه دهم. امیدوارم مورد پسند دوستان و همراهان عزیزم قرار بگیرد.
پادشاهی کیومرث
سخن سرای نامی ایران ز گفتار دهقان ، پژوهنده نامه باستان ، چنین روایت کرده است که نخستین کسی که رسم فرمانروایی و داشتن تاج و تخت آورد کیومرث بود . آنگاه که آفتاب به برج بره رسید و ماه فروردین آغاز گشت و بهاران مایه از سر گرفتن جوانی جهان شد ، کیومرث نیز فرمانروایی را آغاز کرد .منزلگاه او ابتدا کوهساران بود و تنپوش از پوست پلنگ داشت .
سی سال باشکوه تمام بر جهان فرمان راند .دد و دام نزد او آرام گرفتند .کرنش و تعظیم آنان به شاه جهان مردمان را به پرستش و آیین و کیش رسانید .
کیومرث پسری داشت خردمند و خوبروی به نام سیامک که مایه آرامش روان و آسایش جان پدر بود .شاه را دشمنی نبود جز اهریمن زشتکردار بداندیش که در آتش حسد و کینه میسوخت و در بدنهادی میبالید . بچه ای چون گرگ درشت اندام داشت و سپاهی گران .لشکر خویش گرد آورد و قصد به دست آوردن تاج و تخت شاه کرد ، بسیار کس به وی پیوستند و او با همگان از نیت خود سخن گفت و پرده از رازدل برداشت و جهان را پر از آوازه خود ساخت .کیومرث را به خاطر نمیگذشت که در درگاهش دشمنی چنین سهمگین و درنده خوی باشد . اما سروش فرشته پیام آور ، بیدرنگ به نزد او آمد ، به هیئت و شکل یکی از پریان ، در خالیکه پوست پلنگ بر تن داشت و کیومرث را از نیت دیو نابکار و اعمال پسر بدنهادش آگاه ساخت .
شاهنامه به نثر از محمد دبیرسیاقی، نشر قطره
از آن جا که این بنده از نشست ادبی پویش در بهبهان دور افتادم و دریغم می آید که سخن از شاهنامه را در این وبلاگ ناتمام رها کنم، بر آن شدم تا این فعالیت را با نقل شاهنامه به نثر از کتاب محمد دبیرسیاقی ،نشر قطره ادامه دهم. امیدوارم مورد پسند دوستان و همراهان عزیزم قرار بگیرد.
پادشاهی کیومرث
سخن سرای نامی ایران ز گفتار دهقان ، پژوهنده نامه باستان ، چنین روایت کرده است که نخستین کسی که رسم فرمانروایی و داشتن تاج و تخت آورد کیومرث بود . آنگاه که آفتاب به برج بره رسید و ماه فروردین آغاز گشت و بهاران مایه از سر گرفتن جوانی جهان شد ، کیومرث نیز فرمانروایی را آغاز کرد .منزلگاه او ابتدا کوهساران بود و تنپوش از پوست پلنگ داشت .
سی سال باشکوه تمام بر جهان فرمان راند .دد و دام نزد او آرام گرفتند .کرنش و تعظیم آنان به شاه جهان مردمان را به پرستش و آیین و کیش رسانید .
کیومرث پسری داشت خردمند و خوبروی به نام سیامک که مایه آرامش روان و آسایش جان پدر بود .شاه را دشمنی نبود جز اهریمن زشتکردار بداندیش که در آتش حسد و کینه میسوخت و در بدنهادی میبالید . بچه ای چون گرگ درشت اندام داشت و سپاهی گران .لشکر خویش گرد آورد و قصد به دست آوردن تاج و تخت شاه کرد ، بسیار کس به وی پیوستند و او با همگان از نیت خود سخن گفت و پرده از رازدل برداشت و جهان را پر از آوازه خود ساخت .کیومرث را به خاطر نمیگذشت که در درگاهش دشمنی چنین سهمگین و درنده خوی باشد . اما سروش فرشته پیام آور ، بیدرنگ به نزد او آمد ، به هیئت و شکل یکی از پریان ، در خالیکه پوست پلنگ بر تن داشت و کیومرث را از نیت دیو نابکار و اعمال پسر بدنهادش آگاه ساخت .
(بخش نخست)
@shahnamehbarayehame
چون طهمورث از جهان رفت پسرش جمشید به جای او نشست و به رسم پادشاهان کمرشاهی بر میان بست و تاج بر سر نهاد .جهان او را رام و رهی شد و از خصومت و داوری رست .دیو و پری طاعت او را گردن نهادند .مردمان را گفت که هم فر یزدانی دارد و هم شهریاری و دینداری . دست بدان را از بد کردن کوتاه می کند و جانها را به سوی روشنی رهنمون می گردد.ابتدا به ساختن جنگ افزار پرداخت .آهن را نرم کرد و از آن خود و جوشن و زره و پوشش زرهی برای اسب ساخت و پنجاه سال در این کار رنج برد و صرف وقت کرد . پس از آنکه رشتن و تافتن از ابریشم و کتان و مو و پشم را به مردمان آموخت از آنها پارچه های گوناگون ترتیب داد . چون این امور سامان گرفت پنجاه سال دیگر صرف جمع آوری و طبقه بندی مردم کرد .
پادشاهی جمشید
(بخش دوم )
@shahnamehbarayehame
آدمیان را به چهار گروه بخش کرد ؛ گروهی را که کارشان پارسائی و پرستش خدا بود و در کوهساران جای داشتند ، عنوان روحانی داد و نگهبان آتش کرد ، گروهی دیگر را که جنگاوران و دلیرمردان بودند عنوان لشکری و سپاهی داد و به نگهبانی تخت شاهی و ایمنسازی کشور گماشت و خواست که برپا دارنده آیین مردی و پهلوانی باشند ، گروه سوم را که اهل کشت و ورز بودند و نان از کشته خویش می خوردند بی منت دیگران ، کشاورز نامید و دسته چهارم را که به کارهای صنعتی و ساختن چیزهای ضروری مشغول بودند دستو ر زان و صنعتگران نام نهاد و برای هر یک از این طبقات پایگاه و نرتبه خاص را در نظر گرفت . پنجاه سال زمان گرفت تا هر کس مایه و اندازه خویش بدانست .پس به دیوان دستور داد تا خاک را با آب سرشتند و از آن خشت ساختند و از خشت و سنگ و گچ دیوار بنا کرد و ایوان و کاخ و گرمابه و خانه ترتیب داد . آنگاه در معدنها کاویدن گرفت و گوهرها چون یاقوت و زمرد و سیم و زر یافت و به کار برد . سپس به خوشبویها و عطرها روی آورد و بعد به چاره دردها و درمان بیماریها پرداخت و پزشکی را باب کرد و کشتی ساخت و از کشوری به کشور دیگر از روی آب سفر کرد . پنجاه ستل نیز در این امور صرف شد . پس از این کارها تختی بلند ساخت و گوهرهای بسیار بر آن نشانید و بر آن تخت نشست و دیوان را فرمود تا آن را برداشتند و به هوا بردند .مردمان بر او گوهر افشانی کردند و چون سر سال نو و روز آغاز فروردین ماه رسید فرمان داد تا جشنی بزرگ برپا کردند و خود بر تخت نشست و آن روز را روز نو نامید . جشن نوروز اینچنین ازو یادگار ماند .
پادشاهی جمشید
( بخش سوم )
@shahnamehbarayehame
جمشید سیصد سال با چنین وضع و حال بزیست . مردمان نیز آسوده و بی درد و رنج بودند ، کسی بیکار نبود و دردمندی نداشت . دیوان شاه را بر تخت نشانده به هوا می بردند و مرغان بر سر وی صف می بستند . چون دیر زمانی برآمد جمشید شاه به خود توجه کرد ، شکوه و جلال خود را در نظر آورد و همه جهان را بنده و مطیع خود دید . خودپسندی و تکبر و منیت اندک اندک سراسر وجود او را فرا گرفت ، پس بزرگان و گرانمایگان لشکر را پیش خواند و بدیشان گفت که هنرها در جهان همه از من پدید آمده است ، گیتی را به خوبی آراسته ام و همه چیز حتی خواب و راحت شما از من است ، مرگ را نیز از شما برداشته ام و چون چنین است باید به من بگروید و مرا خداوند بخوانید ، آنکه به من نگرود اهریمن کیش است . بزرگان سر در پیش افکندند و خاموش ماندند . این حال و خیال باعث گشت تا فر یزدانی ازو جدا شد و مردم آرام آرام از وی روی گردان شدند و طی بیست و سه سال سپاه یکسره از گرد درگاه او پراگنده شدند و کارها بی نظم و درهم گشت . جمشید چون چنین دید از کرده و گفته پشیمان شد اما سودی نداشت ، چه خداوند بر او خشم گرفته بود و پیوسته فر او می کاست و جلالش کاستی می گرفت و این هنگام بود که ضحاک ماردوش پدیدار گشت .
@shahnamehbarayehame
برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر / دکتر سید محمد دبیرسیاقی / نشر قطره
(بخش سوم)
@shahnamehbarayehame
متعاقب این واقعه جاندارانی چون گاو و گوسفند و خر را از گور و گوزن و آهو جدا کرد و آنها را به کار کشت و ورز گماشت و مردم را به پرورش و نگهداشت آنها سفارش کرد . پس از پوست نرم جانورانی چون سمور و قاقم و سنجاب جامه های نیکو ترتیب داد و سالهای چهلگانه سلطنت خود را در این کارهای خیر گذرانید و با نام نیک از این جهان به جهان باقی شتافت . با اینهمه چون مرگش فرا رسید لحظه ای مجال درنگ نیافت و این روش جهان فانی است که پیوسته مهر دائم و روی خوش با هیچ کس ندارد .
@پادشاهی طهمورث
(بخش نخست)
@shahnamehbarayehame
هوشنگ پسری داشت هوشمند. بر جای پدر بر تخت شاهی برآمد . بزرگان کشور را فراخواند و گفت ؛ تخت شاهی به من رسیده است ،باید جهان را از بدیها پاک کنم و سپس در پادشاهی استوار و آسوده بنشینم . دست دیوان و شیاطین را کوتاه خواهم کرد و هر چه مایه سودمندی و بهره دهی است از جهان به دست خواهم آورد .پس پشم از گوسفندان جدا کرد و رشتن به مردم آموخت و با کوشش از رشته نخها جامه و فرش و گستردنیها تهیه کرد . برای غذای حیواناتی چون اسب و شتر و گاو ، سبزه و جو و کاه را اختصاص داد و مرغانی چون باز و شاهین را رام کرد و بدانها شکار کردن آموخت . آنگاه مرغ و خروس را پرورش داد و مردمان را به تیمارداری و نگهداشت آنها سفارش کرد .
پادشاهی طهمورث
(بخش دوم )
طهمورث وزیری پاک سرشت و نیکورای داشت ، شیدسپ نام که پیوسته روزه داشتی و شب را با راز و نیاز به درگاه بی نیاز به صبح رسانیدی . روزه و نماز شب رسمی است که او نهاده است .
از اندیشه بلند و رای صائب او پادشاهی طهمورث رونق گرفت و جهان از بدیها پاک شد . فره ایزدی از شاه تابیدن گرفت و طهمورث به فر خدایی بر اهریمن حمله برد و به افسون و تدبیر به بندش کشید و مانند اسب تیزرو او را مرکب خویش ساخت و به هرسو تاخت .دیوان چون چنان دیدند از فرمان او سرپیچیدند و با سپاهی گران هیاهو کنان و غریوان پیش آمدند .
@shahnamehbarayehame
پادشاهی طهمورث
(بخش پایانی)
@shahnamehbarayehame
دلیر مردان طهمورث و لشکر دیوان درهم افتادند و طهمورث به نیروی بازو و ضرب گرز گران یک بخش از آنان را کشت و دو بخش دیگر را اسیر کرد . دیوان اسیر شده متعهد گردیدند که او خط و نوشتن بیاموزند ، سی نوع خط از چینی و پهلوی و سغدی و جز اینها .
پادشاهی طهمورث سی سال به درازا کشید و از آن پس جهان را به جهانیان واگذارد و درگذشت .
استاد طوس را از مرگ او بر جهان طعنی است بدین خطاب که ؛ جهانا چون سرانجام خواهی درود ، از آغاز چرا کشت می کنی و چون در خاکش می نهی ، چرا از خاکش بر می آوری .سود این آمدن و شدنها چیست ؟
@shahnamehbarayehame
برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر / دکترسیدمحمد دبیر سیاقی/ نشر قطره
برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر / دکتر سیدمحمد دبیر سیاقی/نشر قطره
شاهنامه به نثر،بخش دوم
سپاه او از آدمی و پری و پلنگ و شیر و دیگر درندگان فراهم آمده بود .با چنین لشکری روی به جنگ آورد . دیو ناپاک با ترس و باک به مقابله آمد . درندگان و ددان در دیوان افتادند و هوشنگ مانند شیر بر دیو تاخت و او را گرفتار کرد و به بند کشید . پس به انتقام خون پدر سر از تنش جدا ساخت و با پیروزی از آن نبرد باز آمد .
کیومرث را روزگار پس از این انتقام گیری به سر آمد . برفت و جهان را از خود به میراث نهاد و راه سود بردن و بهره گرفتن از زندگانی را به دیگران آموخت اما خود از مایه خویش (عمر) خورد و آن را به پایان رسانید .
آری جهان سراسر افسانه است ، بد یا خوب ، بر هیچکس وفا نکند و با هیچ کس نماند .
پادشاهی هوشنگ
پس از مردن کیومرث فرزند زاده او هوشنگ به شاهی رسید.تاج بر سر نهاد و چهل سال ملک راند .چون به جایگاه بزرگی نشست مردمان را گفت ؛ من فرمانروای هفت کشورم و به فرمان خدای توانا و دانا آماده عدالت گستری و بخشش هستم .پس به آباد کردن جهان پرداخت و داد ورزید ،آهن از سنگ جدا کرد و آن را سرمایه دیگر امور فنی قرار داد و با آهن پیشه آهنگری را بنیاد نهاد و تیشه و تبر و اره و دیگر افزارهای لازم از آن ساخت . سپس به آبیاری و جاری ساختن آب در جویها و رودها پرداخت و با روان شدن آبها کار کشتن و درو کردن و زرع و آغاز گشت و از این رهگذر همه کس توفیق یافت که از دسترنج خویش نان تهیه کند .
پادشاهی هوشنگ
تا آن زمان خوردنی از میوه درختان بود و زندگی مردمان همانند دوران جدش کیومرث چنانکه باید سامانی نداشت . لباس از پوست جانوران و برگ درختان داشتند اما پرستش ایزد پابرجا و استوار بود .
آتش را از سنگ هوشنگ بیرون کشید ، بدینگونه که روزی با گروهی در کوهسار میگشت ، ناگاه مار سیاهی قوی و دراز اندام با چشمانی چون دو چشمه خون سرخ به حرکتی سریع پیش روی آمد . هوشنگ سنگی برگرفت و برمار افکند تا او را بکشد .مار به چالاکی پیش از فرود آمدن سنگ بجست و کشته نشد ، اما از برخورد سنگ پرتاب شده بر سنگهای زمین جرقه آتشی پدیدار گشت و هوشنگ راز به دست آوردن آتش را دریافت . پس از آن هر که آتشی میخواست آهن بر سنگ می زد و به دست می آورد . شاه خدای را سپاس گفت و به مردمان یادآور شد که این فروغ و روشنایی ایزدی است که پروردگار جهان ما را هدیه فرموده است.آن را محراب پرستش قرار داد همانگونه که حجرالاسود خانه کعبه محراب تازیان است .سپس شب هنگام جشنی ترتیب داد و آتش افروخت و نام آن جشن را سده نهاد .
شاهنامه به نثر از دکتر محمد دبیرسیاقی،نشر قطره
( بخش نخست
سخنسرای نامی ایران ز گفتار دهقان ، پژوهنده نامه باستان ، چنین روایت کرده است که نخستین کسی که رسم فرمانروایی و داشتن تاج و تخت آورد کیومرث بود . آنگاه که آفتاب به برج بره رسید و ماه فروردین آغاز گشت و بهاران مایه از سر گرفتن جوانی جهان شد ، کیومرث نیز فرمانروایی را آغاز کرد .منزلگاه او ابتدا کوهساران بود و تنپوش از پوست پلنگ داشت .
سی سال باشکوه تمام بر جهان فرمان راند .دد و دام نزد او آرام گرفتند .کرنش و تعظیم آنان به شاه جهان مردمان را به پرستش و آیین و کیش رسانید .
کیومرث پسری داشت خردمند و خوبروی به نام سیامک که مایه آرامش روان و آسایش جان پدر بود .شاه را دشمنی نبود جز اهریمن زشتکردار بداندیش که در آتش حسد و کینه میسوخت و در بدنهادی میبالید . بچه ای چون گرگ درشت اندام داشت و سپاهی گران .لشکر خویش گرد آورد و قصد به دست آوردن تاج و تخت شاه کرد ، بسیار کس به وی پیوستند و او با همگان از نیت خود سخن گفت و پرده از رازدل برداشت و جهان را پر از آوازه خود ساخت .کیومرث را به خاطر نمیگذشت که در درگاهش دشمنی چنین سهمگین و درنده خوی باشد . اما سروش فرشته پیام آور ، بیدرنگ به نزد او آمد ، به هیئت و شکل یکی از پریان ، در خالیکه پوست پلنگ بر تن داشت و کیومرث را از نیت دیو نابکار و اعمال پسر بدنهادش آگاه ساخت .
سیامک چون براین حال واقف گشت سپاه گرد آورد و تن را به چرم پلنگ پوشانید ، چه آن روزگاران هنوز زره و جوشن را نمیشناختند . جنگ در گرفت و سیامک با اهریمن بچه درگیر شد . بچه دیو ناپاک چنگ زد و سر و تن شاهزاده را در هم نوردید و بر خاک افکند و جگرگاه او را از هم درید و او را بدین زاری و خواری تباه کرد .
کیومرث از مرگ پسر سخت غمگین گشت . از تخت فرود آمد و زار نالید .سپاهیان بر کشته سیامک گریستند و جامه ها به نشانه عزا سیاه کردند . سالی چنین با سوگ و درد و گریه زیستند .آنگاه دگربار سروش بر شاه فرود آمد و ازو خواست تا از گریستن و زاری خودداری کند و سپاه گرد آورد و انتقام خون سیامک را از دیو وارونه کار بگیرد . فرزند سیامک هوشنگ که در پیش نیای خود چون فرزندی عزیز پرورش می یافت و با او چون وزیر و مشاوری رای میزد با لشکری گران نامزد جنگ با اهرمن گشت
شهر آفتاب
ساعت ده و نیم به نمایشگاه رسیدیم. محوطه ی نمایشگاه یا همان چشم انداز بیرونی آن پر از گل ها و گیاهان زیبا و گوناگون است وسایل رفاهی بازدیدکنندگان نیز نسبتا تهیه و تامین شده است اما متاسفانه اطلاع رسانی بسیار ضعیف است. در هر سالن تنها یک غرفه برای اطلاع رسانی در نظر گرفته شده است؛یعنی برای یک پرسش دست کم باید پانزده
معرفی کتاب ترز دکرو نوشته ی فرانسوا موراک با ترجمه ی احمد آجودانی
داستان ترز دکرو، روایت پیگیری یک پرونده ی اقدام به قتل است؛ ترز دکرو متهم به ایجاد مسمومیت دارویی در همسرش است. برنار برای حفظ آبروی خانواده از شکایتش صرف نظر کرد قرار "منع تعقیب" را برای همسرش گرفت اما فقط تا هنگام ازدواج خواهرش، آن، او را در آرژلوز نگه داشت. زیرا نمی خواست فرصت این پیوند میان دو خانواده ی متمول از دست برود. پس از این ازدواج به درخواست ترز او را به پاریس برد،بدون این که او را طلاق دهد ترکش کرد و به آرژلوز برگشت و با هم قرار گذاشتند که در همه ی مراسم رسمی به عنوان همسر برنار شرکت کند و چنین به مردم بنمایانند که ترز به خاطر عشق به سفر کمتر در آرژلوز می ماند.
شاهنامه به نثر(پادشاهی تهمورث)
هوشنگ پسری داشت هوشمند. بر جای پدر بر تخت شاهی برآمد . بزرگان کشور را فراخواند و گفت ؛ تخت شاهی به من رسیده است ،باید جهان را از بدیها پاک کنم و سپس در پادشاهی استوار و آسوده بنشینم . دست دیوان و شیاطین را کوتاه خواهم کرد و هر چه مایه سودمندی و بهره دهی است از جهان به دست خواهم آورد .پس پشم از گوسفندان جدا کرد و رشتن به مردم آموخت و با کوشش از رشته نخها جامه و فرش و گستردنیها تهیه کرد . برای غذای حیواناتی چون اسب و شتر و گاو ، سبزه و جو و کاه را اختصاص داد و مرغانی چون باز و شاهین را رام کرد و بدانها شکار کردن آموخت . آنگاه مرغ و خروس را پرورش داد و مردمان را به تیمارداری و نگهداشت آنها سفارش کرد .
تهمورث وزیری پاک سرشت و نیکو رای داشت ، شیدسپ نام که پیوسته روزه داشتی و شب را با راز و نیاز به درگاه بی نیاز به صبح رسانیدی . روزه و نماز شب رسمی است که او نهاده است .
از اندیشه بلند و رای صائب او پادشاهی تهمورث رونق گرفت و جهان از بدیها پاک شد . فره ایزدی از شاه تابیدن گرفت و تهمورث به فر خدایی بر اهریمن حمله برد و به افسون و تدبیر به بندش کشید و مانند اسب تیزرو او را مرکب خویش ساخت و به هرسو تاخت .دیوان چون چنان دیدند از فرمان او سرپیچیدند و با سپاهی گران هیاهو کنان و غریوان پیش آمدند .
دلیر مردان تهمورث و لشکر دیوان درهم افتادند و تهمورث به نیروی بازو و ضرب گرز گران یک بخش از آنان را کشت و دو بخش دیگر را اسیر کرد . دیوان اسیر شده متعهد گردیدند که او خط و نوشتن بیاموزند ، سی نوع خط از چینی و پهلوی و سغدی و جز اینها .
پادشاهی تهمورث سی سال به درازا کشید و از آن پس جهان را به جهانیان واگذارد و درگذشت .
استاد توس را از مرگ او بر جهان طعنی است بدین خطاب که ؛ جهانا چون سرانجام خواهی درود ، از آغاز چرا کشت می کنی و چون در خاکش می نهی ، چرا از خاکش بر می آوری .سود این آمدن و شدنها چیست ؟
شاهنامه به نثر(پادشاهی تهمورث)
هوشنگ پسری داشت هوشمند. بر جای پدر بر تخت شاهی برآمد . بزرگان کشور را فراخواند و گفت ؛ تخت شاهی به من رسیده است ،باید جهان را از بدیها پاک کنم و سپس در پادشاهی استوار و آسوده بنشینم . دست دیوان و شیاطین را کوتاه خواهم کرد و هر چه مایه سودمندی و بهره دهی است از جهان به دست خواهم آورد .پس پشم از گوسفندان جدا کرد و رشتن به مردم آموخت و با کوشش از رشته نخها جامه و فرش و گستردنیها تهیه کرد . برای غذای حیواناتی چون اسب و شتر و گاو ، سبزه و جو و کاه را اختصاص داد و مرغانی چون باز و شاهین را رام کرد و بدانها شکار کردن آموخت . آنگاه مرغ و خروس را پرورش داد و مردمان را به تیمارداری و نگهداشت آنها سفارش کرد .
پادشاهی تهمورث
تهمورث وزیری پاک سرشت و نیکورای داشت ، شیدسپ نام که پیوسته روزه داشتی و شب را با راز و نیاز به درگاه بی نیاز به صبح رسانیدی . روزه و نماز شب رسمی است که او نهاده است .
از اندیشه بلند و رای صائب او پادشاهی تهمورث رونق گرفت و جهان از بدیها پاک شد . فره ایزدی از شاه تابیدن گرفت و تهمورث به فر خدایی بر اهریمن حمله برد و به افسون و تدبیر به بندش کشید و مانند اسب تیزرو او را مرکب خویش ساخت و به هرسو تاخت .دیوان چون چنان دیدند از فرمان او سرپیچیدند و با سپاهی گران هیاهو کنان و غریوان پیش آمدند .
دلیر مردان تهمورث و لشکر دیوان درهم افتادند و تهمورث به نیروی بازو و ضرب گرز گران یک بخش از آنان را کشت و دو بخش دیگر را اسیر کرد . دیوان اسیر شده متعهد گردیدند که او خط و نوشتن بیاموزند ، سی نوع خط از چینی و پهلوی و سغدی و جز اینها .
پادشاهی تهمورث سی سال به درازا کشید و از آن پس جهان را به جهانیان واگذارد و درگذشت .
استاد توس را از مرگ او بر جهان طعنی است بدین خطاب که ؛ جهانا چون سرانجام خواهی درود ، از آغاز چرا کشت می کنی و چون در خاکش می نهی ، چرا از خاکش بر می آوری .سود این آمدن و شدنها چیست ؟
برگردان شاهنامه به نثر(پادشاهی جمشید)
(بخش نخست)
چون طهمورث از جهان رفت پسرش جمشید به جای او نشست و به رسم پادشاهان کمرشاهی بر میان بست و تاج بر سر نهاد .جهان او را رام و رهی شد و از خصومت و داوری رست .دیو و پری طاعت او را گردن نهادند .مردمان را گفت که هم فر یزدانی دارد و هم شهریاری و دینداری . دست بدان را از بد کردن کوتاه می کند و جانها را به سوی روشنی رهنمون می گردد.ابتدا به ساختن جنگ افزار پرداخت .آهن را نرم کرد و از آن خود و جوشن و زره و پوشش زرهی برای اسب ساخت و پنجاه سال در این کار رنج برد و صرف وقت کرد . پس از آنکه رشتن و تافتن از ابریشم و کتان و مو و پشم را به مردمان آموخت از آنها پارچه های گوناگون ترتیب داد . چون این امور سامان گرفت پنجاه سال دیگر صرف جمع آوری و طبقه بندی مردم کرد .
پادشاهی جمشید
(بخش دوم )
آدمیان را به چهار گروه بخش کرد ؛ گروهی را که کارشان پارسائی و پرستش خدا بود و در کوهساران جای داشتند ، عنوان روحانی داد و نگهبان آتش کرد ، گروهی دیگر را که جنگاوران و دلیرمردان بودند عنوان لشکری و سپاهی داد و به نگهبانی تخت شاهی و ایمنسازی کشور گماشت و خواست که برپا دارنده آیین مردی و پهلوانی باشند ، گروه سوم را که اهل کشت و ورز بودند و نان از کشته خویش می خوردند بی منت دیگران ، کشاورز نامید و دسته چهارم را که به کارهای صنعتی و ساختن چیزهای ضروری مشغول بودند دستو ر زان و صنعتگران نام نهاد و برای هر یک از این طبقات پایگاه و نرتبه خاص را در نظر گرفت . پنجاه سال زمان گرفت تا هر کس مایه و اندازه خویش بدانست .پس به دیوان دستور داد تا خاک را با آب سرشتند و از آن خشت ساختند و از خشت و سنگ و گچ دیوار بنا کرد و ایوان و کاخ و گرمابه و خانه ترتیب داد . آنگاه در معدنها کاویدن گرفت و گوهرها چون یاقوت و زمرد و سیم و زر یافت و به کار برد . سپس به خوشبویها و عطرها روی آورد و بعد به چاره دردها و درمان بیماریها پرداخت و پزشکی را باب کرد و کشتی ساخت و از کشوری به کشور دیگر از روی آب سفر کرد . پنجاه ستل نیز در این امور صرف شد . پس از این کارها تختی بلند ساخت و گوهرهای بسیار بر آن نشانید و بر آن تخت نشست و دیوان را فرمود تا آن را برداشتند و به هوا بردند .مردمان بر او گوهر افشانی کردند و چون سر سال نو و روز آغاز فروردین ماه رسید فرمان داد تا جشنی بزرگ برپا کردند و خود بر تخت نشست و آن روز را روز نو نامید . جشن نوروز اینچنین ازو یادگار ماند .
پادشاهی جمشید
( بخش سوم )
جمشید سیصد سال با چنین وضع و حال بزیست . مردمان نیز آسوده و بی درد و رنج بودند ، کسی بیکار نبود و دردمندی نداشت . دیوان شاه را بر تخت نشانده به هوا می بردند و مرغان بر سر وی صف می بستند . چون دیر زمانی برآمد جمشید شاه به خود توجه کرد ، شکوه و جلال خود را در نظر آورد و همه جهان را بنده و مطیع خود دید . خودپسندی و تکبر و منیت اندک اندک سراسر وجود او را فرا گرفت ، پس بزرگان و گرانمایگان لشکر را پیش خواند و بدیشان گفت که هنرها در جهان همه از من پدید آمده است ، گیتی را به خوبی آراسته ام و همه چیز حتی خواب و راحت شما از من است ، مرگ را نیز از شما برداشته ام و چون چنین است باید به من بگروید و مرا خداوند بخوانید ، آنکه به من نگرود اهریمن کیش است . بزرگان سر در پیش افکندند و خاموش ماندند . این حال و خیال باعث گشت تا فر یزدانی ازو جدا شد و مردم آرام آرام از وی روی گردان شدند و طی بیست و سه سال سپاه یکسره از گرد درگاه او پراگنده شدند و کارها بی نظم و درهم گشت . جمشید چون چنین دید از کرده و گفته پشیمان شد اما سودی نداشت ، چه خداوند بر او خشم گرفته بود و پیوسته فر او می کاست و جلالش کاستی می گرفت و این هنگام بود که ضحاک ماردوش پدیدار گشت .